خنکی و سرمای صبحگاهی روزهای پاییزی تا چند دهه پیش، تاییدی بود برای بارش برف در دامنههای اطراف شهر.
با پایان یافتن کار دِرو در مزارع، این مَثَل ترکی که اشارهای به آغاز سرما است، دوباره بر سر زبانها میافتاد:
کُلَش دیشدِه، قِش دیشدِه»
کلش افتاد، زمستان افتاد.
کاربرد و تکرار این ضربالمثل، هشداری بود برای عاقبت اندیشی که قَرَه قِش» یا همان زمستان سرد و سیاه»، در راه است.
زیرا تهیهی آذوقه و سوخت برای فصل زمستان، از جمله دغدغههای خانواده و پدران بود.
هنوز صدای زنگ چارپایانی که فصل بهار از کوههایسالوک و آخِر داغ»، برف برای درستکردن بستنی میآوردند از یادها نرفته بود، که کاروان هیزم فروشان از جنگلهای سالوک و روستایچاربید»، به سمت شهر سرازیر میشدند.
شبهای سرد پاییزی آن سالها، نویدبخش روزهای پر برف پیشرو بود.
شبِ چله، شاید نقطهی عطفی در به اوج رسیدن یخبندانهای طولانی محسوب میشد.
با بارش اولین برفها که تقریباً هرگز تا رسیدن فصل بهار آب نمیشدند، مردانی پارو به دست، در کوچههای خلوت به راه میافتادند و با صدایی آهنگین، عبارت برفانداز، برفانداز» را تکرار میکردند.
برفی که راههای عبور و مرور در کوچه باغها را میبست و تنها چند روز بعد، وسط کوچه دیواری از برف یخزده، قد میکشید.
روزهایی که بامدادان، طناب و سطل جیری برای کشیدن آب از چاه، یخ زده بودند.
بهرهمند شدن از آبتلمبه» هم، بدون ریختن آبجوش به محفظهی آن برای راهاندازی و بالا آمدن آب، میسر نبود
شهروندان بجنوردی، در شرایطی به استقبال شب چله میرفتند که پیشتر، پدرها و پدربزرگها، خوشههای انگور کلاهداری» و آلموت(گلابی)»را از تیرهای چوبی سقف خانهها اَوَنگ» کرده بودند.
و چغندرهایی را برای جلوگیری از یخزدگی، در میان حجمی از خاک، به امانت گذاشته تا شب چله آنها را در دیگ مسی، روی اجاق و یا آتش تنور بگذارند.
کدو و زردک»هم از جمله مومات شبی بود که همگی زیر کرسی مینشستند تا بلندترین شب سال را پست سر بگذرانند.
روی کرسی، مجموعهای از خوراکیهای متنوع یافت میشد که مادران سختکوش آن روزگاران از ماهها و هفتهها پیش، آماده کرده بودند.
نخود، کشمش، توتخشک، تخمهی خربزه و هندوانه، برگهی زردآلو، مغز گردو، سنجد، گندم بو داده(قورقَه ghorgha)، مغزِ دانهی زردآلو(دَنَه شُور dana shur)، حلوا کنجدی محلی و حلوا با شیرهی انگور»، داخل مجمعهای مسی به روی کرسی میآمد.
خوردن غذاهایی همچون، قووِرمَه، ماشلِهشولَه، مَستووَه و قابلِه یا قابْلی»، از مرسومترین آداب بود.
پس از گذشت لحظاتی، خانواده و میهمانان با نشستن در اطراف کرسی، گوش به آوای دلنشین پدربزرگ میسپردند.
پیرمردی جهاندیده با کتابی در دست که در زیر نور کمرنگ چراغ موشی، فانوس و یا لَمپای روی کرسی، داستانهایی از حکیم فرزانهی طوس، حسینکُرد شبستری و یا امیرارسلان نامدار میخواند.
روزهایی که هنوز پایچراغ توری» به بجنورد نرسیده بود. با شبهایی پرستاره و سرمایی جانسوز، مشهور به اَیاس»، با بوی خوش زغال و چوب نیمسوز برآمده از زیر کرسی و اجاق خانهها.
همراه با گفتگو دربارهیقَرّهخَلَه(خالهی پیر)»، که از جمله باورهای مردمان این شهر بوده و هست.
تا آنجا که از قَرّهخَلَه نقل است گفته:
اَیَه زُرِم گَلِشسیدِه، چاغالَرِه بِیْنِج دَه قُرّه تَردِم!»
اگر زورم میرسید(قدرت داشتم)، کودکان را در گهواره خشک میکردم.»
و بعد میگوید: افسوس که با گرم شدن زمین، از قدرتم کاسته میشود.»
از دلانگیزترین آیینهای شب چلّه، چِلِّه لِق» یا همان چلهای، خرید هدیه برای نوعروسانی بود که میخواستند اولین شبچلهی پس از ازدواج را تجربه کنند و هنوز دورهی نامزدیشان پایان نیافته بود.
خوراکیهایی متنوع از قبیل میوه، یک کوزهی سفالی کوچک روغن زرد، یک کیسه برنج، دو عدد کله قند، پارچه همراه با یک راس گوسفند زنده که سر و رویش را با آینه و پارچهی قرمز میآراستند، هدیهی خانوادهی داماد برای عروس بود.
ورود خانوادهی داماد به منزل عروس، برابر میشد با گرفتن یَشماق» یا همان پوشاندن بخشی از صورت عروس به وسیلهی چارقَد که اجازهی صبحت و گفتگو با پدر و برادر شوهرش را نداشت.
میهمانی چلهلق، همراه بود با نواختن دایره، ترانهخوانی و رقصیدن و نگاههای پنهانی بین عروس و داماد.
شبهایی به یاد ماندنی و فراموش ناشدنی در خاطر همهی شهروندان.
پی نوشت:
کلش:
قسمت خشن و درشت ساقها و برگهاي گندم و جو و امثال آن که در زمين پس از درو ماند.
(يادداشت به خط مرحوم دهخدا).
درباره این سایت