ساعتی پس از افطار، عدهای در كافهها جمع میشدند و با اشتياق به تماشای بازی مینشستند و عموماً تا شنيدن صدای طبل اول كه قبل از اذان صبح نواخته میشد، ادامه داشت.
رمضان سالهای 55 و 56، آخرين شبهایی بود كه اين بازی، تمام و كمال در كافهها به نمايش در آمد.
سهم قهوهچی از اين مراسم، فروش بسيار زياد چای بود و افراد بازنده، بهای آن را به عنوان جريمه میپرداختند.
يك روز مانده به عيد فطر، ميز و نيمكت و صندلیها را به پيادهرو میبردند و فضای داخلي و ديوار و شيشهها و بقيهی وسايل را با دقت میشستند تا كافه، جانی دوباره به خود بگيرد و كار روزانه آغاز میشد.
فروشندگان دوره گرد هم از جمله کسانی بودند که برای رفع خستگی و ردوبدل كردن خبرهای عاميانه از سطح شهر و اطراف، لحظاتی را با نوشيدن چای در آنجا میگذراندند.
در كنار آنها، كسانی هم بودند كه با فروختن انگشترهای عقيق و فيروزه و تسبيح، زندگی خانوادهی خود را تامين میكردند و چرخيدن در كافهها، بهترين محل برای فروش و تعويض انگشتری بود.
بخش ديگری از درآمد قهوهخانهها، فروش چای و ديزی به بازار بود. زيرا صاحبان مغازههایی كه مشتريانی از روستاها داشتند، نهار را در محل کار میخوردند.
خيابان طالقانی غربی پاساژ توسليان، طبقهی زيرين آن، قهوهخانهای نسبتاً بزرگ وجود داشت كه كسبهی ميدان شهيد تا بالاتر از چهارراه مخابرات هم از نوشيدن چای آن بهرهمند میشدند.
كارگر جوانی كه صدايشهيبت» خاصی به او بخشيده بود، با سينی پر از چای به مغازهها میرفت و با بيان جملات بريده و كوتاه و بیپايان پر از خنده و شادمانی، كام همه را شيرين میكرد.
و قبل خارج شدن، بهای هر استكان چای را با كشيدن خطوطی عمودی بر روی تكه مقوایی به حساب آنها میگذاشت تا عصر هر پنجشنبه برای گرفتن وجه آن، دوباره به سراغشان برود.
آيين ديگری كه در طول سال و تقريباً به طور مداوم در تعدادی از قهوهخانهها اجرا میشد، شاهنامهخوانی بود.
نقالانی که از سر شوق و دلدادگی به آن حكيم فرزانه، سعی میكردند با خواندن ابياتی از آن گنجينهی ادب فارسی، ذهن مشتريان را در حين خوردن و نوشيدن چای، بر بال داستانهای اساطيری بنشانند و آنان را تا افقهای دور پروازشان دهند.
مردانی بیادعا كه به مدد حافظه و هر آنچه از كودكی در مكتبخانه شنيده و در نوجوانی آموخته بودند، به شيوهای رسا و بيانی روشن از سهراب كُشی بگويند.
يكی از اين استادان نقال در دههی 20 که به نقل شاهنامه در قهوهخانهای در سبزه ميدان میپرداخت، مردی مشهور بهمُلّا غلام» بود.
پیرمردی که با مهارت تمام، چشمها را به خود خيره میكرد. با کوبیدن دستهایش به هم، زانو بر زمین میزد و تیر در چله میگذاشت و چشم دشمنان ایران زمین را نشانه میرفت.
و پس از اجرای نمايش يك نفرهاش به سراغ بساطش كه فروش كهنه لباسها بود میرفت كه بر لب جوی آب در حال گذر به سمت پایتوپ پهن كرده بود.
و در انتظار رهگذرانی مینشست تا با فروش تكه لباسی، گِرده نانی برای فرزندان چشم به راهش به خانه ببرد.
سالها بعد از او، افراد ديگری راهش را ادامه دادند كه آخرين آنان، مرحومان اسد و حسن» نام داشتند و در قهوهخانهی داخل كوچه، ضلع شرقی سبزه ميدان نقالی میكردند كه اينك با درگذشت آنها، هيچ اثری جز خاطرهای ضعيف در ذهن مردان و ن كهنسال بجنوردی نمانده است.
پانوشت:
- تعداد قهوهخانههای بجنورد از ابتدای كوچهی شترخانه در خيابان بِیْشقارداش(شهید چمران)تا انتهای پایتوپ، حدود 45 دهنه بود كه پس از دههی 50، بیشتر آنها تغيير شغل دادند و اينك انگشت شمارند.
- فورسانكای، چراغ نفتی تلمبهای كه در حال حاضر هم در جاهایی به كار گرفته میشود.
- فخران»، نام قبلی کوچهی برق که اینکشهید دستپاک»نامیده میشود
- نقل بخشی از متن، در گفتگوی حضوری با آقايان:
حاج نصرتالله دانش(1299-1397) و
حاج رجبعلی كيوانپور(1319)
درباره این سایت