خنکی و سرمای صبحگاهی روزهای پاییزی تا چند دهه پیش، تاییدی بود برای بارش برف در دامنههای اطراف شهر.
با پایان یافتن کار دِرو در مزارع، این مَثَل ترکی که اشارهای به آغاز سرما است، دوباره بر سر زبانها میافتاد:
کُلَش دیشدِه، قِش دیشدِه»
کلش افتاد، زمستان افتاد.
کاربرد و تکرار این ضربالمثل، هشداری بود برای عاقبت اندیشی که قَرَه قِش» یا همان زمستان سرد و سیاه»، در راه است.
زیرا تهیهی آذوقه و سوخت برای فصل زمستان، از جمله دغدغههای خانواده و پدران بود.
هنوز صدای زنگ چارپایانی که فصل بهار از کوههایسالوک و آخِر داغ»، برف برای درستکردن بستنی میآوردند از یادها نرفته بود، که کاروان هیزم فروشان از جنگلهای سالوک و روستایچاربید»، به سمت شهر سرازیر میشدند.
شبهای سرد پاییزی آن سالها، نویدبخش روزهای پر برف پیشرو بود.
شبِ چله، شاید نقطهی عطفی در به اوج رسیدن یخبندانهای طولانی محسوب میشد.
با بارش اولین برفها که تقریباً هرگز تا رسیدن فصل بهار آب نمیشدند، مردانی پارو به دست، در کوچههای خلوت به راه میافتادند و با صدایی آهنگین، عبارت برفانداز، برفانداز» را تکرار میکردند.
برفی که راههای عبور و مرور در کوچه باغها را میبست و تنها چند روز بعد، وسط کوچه دیواری از برف یخزده، قد میکشید.
روزهایی که بامدادان، طناب و سطل جیری برای کشیدن آب از چاه، یخ زده بودند.
بهرهمند شدن از آبتلمبه» هم، بدون ریختن آبجوش به محفظهی آن برای راهاندازی و بالا آمدن آب، میسر نبود
شهروندان بجنوردی، در شرایطی به استقبال شب چله میرفتند که پیشتر، پدرها و پدربزرگها، خوشههای انگور کلاهداری» و آلموت(گلابی)»را از تیرهای چوبی سقف خانهها اَوَنگ» کرده بودند.
و چغندرهایی را برای جلوگیری از یخزدگی، در میان حجمی از خاک، به امانت گذاشته تا شب چله آنها را در دیگ مسی، روی اجاق و یا آتش تنور بگذارند.
کدو و زردک»هم از جمله مومات شبی بود که همگی زیر کرسی مینشستند تا بلندترین شب سال را پست سر بگذرانند.
روی کرسی، مجموعهای از خوراکیهای متنوع یافت میشد که مادران سختکوش آن روزگاران از ماهها و هفتهها پیش، آماده کرده بودند.
نخود، کشمش، توتخشک، تخمهی خربزه و هندوانه، برگهی زردآلو، مغز گردو، سنجد، گندم بو داده(قورقَه ghorgha)، مغزِ دانهی زردآلو(دَنَه شُور dana shur)، حلوا کنجدی محلی و حلوا با شیرهی انگور»، داخل مجمعهای مسی به روی کرسی میآمد.
خوردن غذاهایی همچون، قووِرمَه، ماشلِهشولَه، مَستووَه و قابلِه یا قابْلی»، از مرسومترین آداب بود.
پس از گذشت لحظاتی، خانواده و میهمانان با نشستن در اطراف کرسی، گوش به آوای دلنشین پدربزرگ میسپردند.
پیرمردی جهاندیده با کتابی در دست که در زیر نور کمرنگ چراغ موشی، فانوس و یا لَمپای روی کرسی، داستانهایی از حکیم فرزانهی طوس، حسینکُرد شبستری و یا امیرارسلان نامدار میخواند.
روزهایی که هنوز پایچراغ توری» به بجنورد نرسیده بود. با شبهایی پرستاره و سرمایی جانسوز، مشهور به اَیاس»، با بوی خوش زغال و چوب نیمسوز برآمده از زیر کرسی و اجاق خانهها.
همراه با گفتگو دربارهیقَرّهخَلَه(خالهی پیر)»، که از جمله باورهای مردمان این شهر بوده و هست.
تا آنجا که از قَرّهخَلَه نقل است گفته:
اَیَه زُرِم گَلِشسیدِه، چاغالَرِه بِیْنِج دَه قُرّه تَردِم!»
اگر زورم میرسید(قدرت داشتم)، کودکان را در گهواره خشک میکردم.»
و بعد میگوید: افسوس که با گرم شدن زمین، از قدرتم کاسته میشود.»
از دلانگیزترین آیینهای شب چلّه، چِلِّه لِق» یا همان چلهای، خرید هدیه برای نوعروسانی بود که میخواستند اولین شبچلهی پس از ازدواج را تجربه کنند و هنوز دورهی نامزدیشان پایان نیافته بود.
خوراکیهایی متنوع از قبیل میوه، یک کوزهی سفالی کوچک روغن زرد، یک کیسه برنج، دو عدد کله قند، پارچه همراه با یک راس گوسفند زنده که سر و رویش را با آینه و پارچهی قرمز میآراستند، هدیهی خانوادهی داماد برای عروس بود.
ورود خانوادهی داماد به منزل عروس، برابر میشد با گرفتن یَشماق» یا همان پوشاندن بخشی از صورت عروس به وسیلهی چارقَد که اجازهی صبحت و گفتگو با پدر و برادر شوهرش را نداشت.
میهمانی چلهلق، همراه بود با نواختن دایره، ترانهخوانی و رقصیدن و نگاههای پنهانی بین عروس و داماد.
شبهایی به یاد ماندنی و فراموش ناشدنی در خاطر همهی شهروندان.
پی نوشت:
کلش:
قسمت خشن و درشت ساقها و برگهاي گندم و جو و امثال آن که در زمين پس از درو ماند.
(يادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ساعتی پس از افطار، عدهای در كافهها جمع میشدند و با اشتياق به تماشای بازی مینشستند و عموماً تا شنيدن صدای طبل اول كه قبل از اذان صبح نواخته میشد، ادامه داشت.
رمضان سالهای 55 و 56، آخرين شبهایی بود كه اين بازی، تمام و كمال در كافهها به نمايش در آمد.
سهم قهوهچی از اين مراسم، فروش بسيار زياد چای بود و افراد بازنده، بهای آن را به عنوان جريمه میپرداختند.
يك روز مانده به عيد فطر، ميز و نيمكت و صندلیها را به پيادهرو میبردند و فضای داخلي و ديوار و شيشهها و بقيهی وسايل را با دقت میشستند تا كافه، جانی دوباره به خود بگيرد و كار روزانه آغاز میشد.
فروشندگان دوره گرد هم از جمله کسانی بودند که برای رفع خستگی و ردوبدل كردن خبرهای عاميانه از سطح شهر و اطراف، لحظاتی را با نوشيدن چای در آنجا میگذراندند.
در كنار آنها، كسانی هم بودند كه با فروختن انگشترهای عقيق و فيروزه و تسبيح، زندگی خانوادهی خود را تامين میكردند و چرخيدن در كافهها، بهترين محل برای فروش و تعويض انگشتری بود.
بخش ديگری از درآمد قهوهخانهها، فروش چای و ديزی به بازار بود. زيرا صاحبان مغازههایی كه مشتريانی از روستاها داشتند، نهار را در محل کار میخوردند.
خيابان طالقانی غربی پاساژ توسليان، طبقهی زيرين آن، قهوهخانهای نسبتاً بزرگ وجود داشت كه كسبهی ميدان شهيد تا بالاتر از چهارراه مخابرات هم از نوشيدن چای آن بهرهمند میشدند.
كارگر جوانی كه صدايشهيبت» خاصی به او بخشيده بود، با سينی پر از چای به مغازهها میرفت و با بيان جملات بريده و كوتاه و بیپايان پر از خنده و شادمانی، كام همه را شيرين میكرد.
و قبل خارج شدن، بهای هر استكان چای را با كشيدن خطوطی عمودی بر روی تكه مقوایی به حساب آنها میگذاشت تا عصر هر پنجشنبه برای گرفتن وجه آن، دوباره به سراغشان برود.
آيين ديگری كه در طول سال و تقريباً به طور مداوم در تعدادی از قهوهخانهها اجرا میشد، شاهنامهخوانی بود.
نقالانی که از سر شوق و دلدادگی به آن حكيم فرزانه، سعی میكردند با خواندن ابياتی از آن گنجينهی ادب فارسی، ذهن مشتريان را در حين خوردن و نوشيدن چای، بر بال داستانهای اساطيری بنشانند و آنان را تا افقهای دور پروازشان دهند.
مردانی بیادعا كه به مدد حافظه و هر آنچه از كودكی در مكتبخانه شنيده و در نوجوانی آموخته بودند، به شيوهای رسا و بيانی روشن از سهراب كُشی بگويند.
يكی از اين استادان نقال در دههی 20 که به نقل شاهنامه در قهوهخانهای در سبزه ميدان میپرداخت، مردی مشهور بهمُلّا غلام» بود.
پیرمردی که با مهارت تمام، چشمها را به خود خيره میكرد. با کوبیدن دستهایش به هم، زانو بر زمین میزد و تیر در چله میگذاشت و چشم دشمنان ایران زمین را نشانه میرفت.
و پس از اجرای نمايش يك نفرهاش به سراغ بساطش كه فروش كهنه لباسها بود میرفت كه بر لب جوی آب در حال گذر به سمت پایتوپ پهن كرده بود.
و در انتظار رهگذرانی مینشست تا با فروش تكه لباسی، گِرده نانی برای فرزندان چشم به راهش به خانه ببرد.
سالها بعد از او، افراد ديگری راهش را ادامه دادند كه آخرين آنان، مرحومان اسد و حسن» نام داشتند و در قهوهخانهی داخل كوچه، ضلع شرقی سبزه ميدان نقالی میكردند كه اينك با درگذشت آنها، هيچ اثری جز خاطرهای ضعيف در ذهن مردان و ن كهنسال بجنوردی نمانده است.
پانوشت:
- تعداد قهوهخانههای بجنورد از ابتدای كوچهی شترخانه در خيابان بِیْشقارداش(شهید چمران)تا انتهای پایتوپ، حدود 45 دهنه بود كه پس از دههی 50، بیشتر آنها تغيير شغل دادند و اينك انگشت شمارند.
- فورسانكای، چراغ نفتی تلمبهای كه در حال حاضر هم در جاهایی به كار گرفته میشود.
- فخران»، نام قبلی کوچهی برق که اینکشهید دستپاک»نامیده میشود
- نقل بخشی از متن، در گفتگوی حضوری با آقايان:
حاج نصرتالله دانش(1299-1397) و
حاج رجبعلی كيوانپور(1319)
از مجموع كافههای اطراف دروازهقبله یا فلکهی بِیْشقارداش(كارگر) تا سبزهميدان و پای توپ كه چای و غذا به فروش میرساندند، تعدادی از آنها در طول سال و به مناسبتهای مختلف، آيينهایی را هم به اجرا در میآوردند.
همين عامل باعث میشد تا افرادی از طبقات مختلف اجتماعی، به بهانهی نوشيدن چای و كشيدن قليان، ساعاتی را آن جا بگذرانند.
محيطهایی كه آراستگی چندانی هم نداشتند. اما روستایيان و مسافرانی كه به منظور خرید و انجام كار به شهر آمده بودند، برای استفاده از غذاهای ارزانی همچون ديزی، مدتی كوتاه را در قهوهخانهها میگذراندند.
در بسياری کافهها، از ميز و نيمكت برای نشستن استفاده میشد و صندلیهایی با سطحی گرد به رنگ قهوهای از جنس چوب كه محيط كافهها را زيباتر مینمود.
گوشهای از كافه كه دستگاه» نام داشت، سكويی بود برای گذاشتن چراغ فارسونكه در زير آن، كه روی آن آب میجوشاندند. در كنارش، سماور روسی برنجی با قوریهای چينی وصلهدار را برای دم كشيدن چای، روی آن میگذاشتند.
آن روزها كه هنوز شهر بجنورد از آب لولهكشی بهرهمند نشده بود، آب مصرفی كافهها از قناتها و چشمههای اطراف شهر به وسیلهی گاری اسبی تامين میشد.
برای تصفيهی آبجوش، كيسهی كوچكی از پارچهی سفيد را به شير سماور میبستند تا آبجوشی صاف و روشن را به داخل قوری چای بريزند.
با راهاندازی کارخانهی برق به وسیلهی زنده یاد حاج حسن تاتاری در کوچهی فخران» و ورود راديوهای بزرگ برقی، بازار نوازندگان محلی و آوازهخوانهای دوره گرد، رونقی ديگر يافت و آنها توانستند با يادگيری تصنيفهای جديد و آوازهای سنتی، فضای كافهها را هنگام نواختن تا حدودی تغيير دهند و بخشی از مردم هم با موسيقی اصيل از طريق اين وسيلهی مغناطيسی بيشتر آشنا شوند.
سالها بعد، با آمدن گرامافون و صفحههای 33 دور كه زينت بخش قهوهخانه بودند، مشتريان علاقمند موفق شدند صداهای دلنشينی را از گردش صفحهای نازك كه سوزنی ريز آن را به صدا درمیآورد، بشنوند.
در بیشتر قهوهخانهها، برای ايجاد طراوت و شادابی و به منظور كاهش صدای مداوم چراغهای خوراك پزی، چند قناری هم داخل قفس نگه میداشتند كه چهچههی يكريز آنها، گوش عابرين را هم نوازش میداد.
کافههای حوالی میدان کارگر، تا اواخر دههی 50، تجمع كارگران ساختمانی و بنّاها و معمارانی بود كه با طلوع سپيدهدمان آن جا جمع میشدند و بخشی از آنها صبحانهی خود را در كافه میخوردند.
در آن سالها، بهای هر استكان بزرگ چای، يك ريال بود.
اما كسانی كه همراه خود قند يا آبنبات به کافه میآوردند، ده شاهی كه نصف يك ريال بود میپرداختند.
صبحانه هم تركيبی بود از نان تازهی داغ و پنير و كرهی محلی و سرشير و مربای خانگی كه عموماً داخل نعلبكی میريختند و از مشتريان پذيرايی میكردند. نیمرو» هم مشتریان خاص خود را داشت.
يكی دو ساعت مانده به ظهر و پس از دادن آب و دانه به قناریها، آمادهسازی قليانها شروع میشد و شستشو و تميز كردن جای زغال و گداختن آن، نويدی بود برای كسانی كه پس از نوشيدن چای در انتظار كشيدن قليان بودند.
فصل سرما، شلوغترين روزهایی بود كه كافهها به خود میديدند.
شيشههای بخار گرفته، دود قليان، صدای شستن استكانها در داخل پاسماوری برنجی، آوازخوانی قناریها و ضرباهنگ به هم زدن نعلبكیها با استكان خالی كه برای جلب توجه عابران در پيادهرو و داخل كافه به وسیلهی كافهچی و شاگردانش انجام میشد.
با شروع ماه رمضان، فعاليت روزانه تعطيل میشد و لحظاتی قبل از اذان، عدهای در كافه منتظر مینشستند تا با حليم كه از ماه محرم طعم آن را نچشيده بودند، روزهی خود را افطار كنند.
تعدادی از كافهها با ساختن اجاقي موقت از آجر و كاهگل، ديگ بزرگی را داخل آن میگذاشتند و با شروع افطار، حليم آماده شده را به فروش میرساندند.
اما نيم ساعتی قبل از اذان مغرب، فردی با صدای بلند در پيادهرو برای جلب توجه رهگذران، آنها را برای خريدن حليم اينگونه تشويق میكردند:
بیا به هليم(حلیم)،
بیا به حليم،
حلیمِسارِه ياغ(روغن زرد)»
كه البته هنوز در سالهای اخير هم گاه چنين صداهایی در ميدان كارگر و حوالی پایتوپ شنيده میشود.
اما در بعضی كافهها، از جمله در اطراف ميدان كارگر و كوچهی دروازهقبله و سبزه ميدان، مراسمی سنتی و كهن انجام میشد كه بازی پادشاه وزير» نام داشت.
(ادامه دارد)
از مجموعه ضربالمثلهای ترکی با لهجهی بجنوردی که از قرنها پیش مورد استفاده قرار میگیرد، هر یک از افراد خانواده، نقش و جایگاه خاصی در این نادره گفتارها دارند.
بسیاری از ضربالمثلهای ترکی، دربارهی پدر، مادر و بقیهی اعضای خانواده و خویشاوندان است که بنا به شرایط پیش آمده در ارتباطهای خانوادگی و اجتماعی، نامی از آنها برده شده است.
مَثَلها، حاصل تجربیات گرانبار سالها گفتگو و روابط انسانی بین افرادی است که نگاه خردمندانهای، به پیرامون خود در این سرزمین داشتهاند.
مردان و نی که هر یک، واژگان و جملههایی آهنگین از خود به یادگار گذاشته و نام ضربالمثل به خود گرفتهاند.
عباراتی که آکنده از غم و شادی، حکمت و خرد، تشویق و تنبیه و پند و گاه سرزنش هستند.
دربارهی نقش مادر» در مثلهای ترکی، جملهها و عبارتهای آهنگین بسیاری آمده است. به همین سبب نگاه کوتاهی داریم به چند ضربالمثل که نام مادر با آنها همراه شده است.
با این توضیح که هیچ یک از مثالها دربارهی خلق و خوی و رفتار افراد، قطعیت نداشته و حاصل دوره ی زمانی خاصی است که به تجربه و تکرار، شکل گرفتهاند.
اَنَه سیتِن نَن، حلال.
از شیر مادر حلالتر باشد.
اشاره به گذشتن از حق.
وقتی فروشندهای، بخشی از حق خود را به خریدار میبخشد.
اَنَه سِنَه باخ، قِزِنِه آل.
مادرش را نگاه کن، دخترش را بگیر.
اشاره به اصالت خانواده.
اَنَه سِه گِیْرَن، تَنَه سِه گِیْرَن.
آنچه مادر دیده دخترش هم میبیند.
سرنوشت تلخ دختران، شبیه سرنوشت مادرانشان است
اَنَه سِه گِیْرَن طالَه، قِز گِیْریَه.
بخت و طالعی که مادرش دیده، دخترش میبیند.
اشاره به سرنوشت مشترک مادر و دختری که گاهی به هم شباهت پیدا میکنند.
اَنَه سِه طَیّار دِه.
مادرش آماده است.
اشاره به شباهت چهره و رفتار فرزند به مادر.
اَنَه که اُلدِه اَنَه لِق، آتَه یَم اُلیَه آتِه لِق.
مادر که نامادری شد، پدر هم ناپدری میشود.
اشاره به ازدواج پدر، پس از فوت همسر اول.
اوتِررَم اُورَّم اَنِی جان،
یاتَرَم اُورَّم اَنِی جان.
مینشینم درو میکنم مادرجان،
میخوابم درو میکنم مادرجان.
متعهد شدن برای انجام یک کار، تحت هر شرایطی که باشد.
اَنَنْگ سَنَه تَصَدّق.
مادر به قربانت.
در مقام تحسین رفتار کودک.
گاه در بارهی نکوهش افراد نزدیک هم به کار میرود.
داش اُل، کُلّخ اُل، اَنَه اُلمَه.
سنگ بشو، کلوخ بشو، مادر نشو.
واگویهی خانم ها، از رنج مادر بودن.
روایتی از دلسوزی و از خود گذشتگی مادران نسبت به فرزندان خود.
قِز سِز اَنَه، دُوسسِز اَنَه.
مادر بدون دختر، مادر بینمک است.
اشاره به نداشتن همدم برای مادران.
صفحهی 86
در بخش مَثَلها که چند نمونه از لهجههای تاتی، ترکی و کردی» آوردهاند، متن ضربالمثلهای زبان ترکی و برگردان فارسی آنها، اشتباه است.
در حالی که جای مثلهای ترکمنی»، در کنار بقیهی ضربالمثلهای تاتی، ترکی و کُردی خالی است.
صفحهی 92،
از حضور اقوامعرب، ترک، مغول، تاتار و ازبک» با عنوان اقواممهاجم و مهاجر» به خراسان شمالی یاد کردهاند که موضوع مهاجم و یا مهاجر بودن، از همدیگر تفکیک نشده و جای اشکال است.
به نظر میرسد توضیح دربارهی یک دورهی تاریخی چند صد ساله، فقط در دو خط، جفا به مورخان و تاریخ نگارانی است که سالها عمر خود را برای دقت در حوزهی پژوهش صرف کردهاند.
زیرا با کوتاه نویسی به سبک تدوینکنندگان کتاب، خوانندهی متن دچار اشتباه میشود.
صفحهی 95،
در گزارشی، با عنوانخراسان شمالی قبل از انقلاب اسلامی»، تنها به شهرستانهای بجنورد و شیروان» پرداخته شده است.
دربارهی موضوع مهمی هم چون حوادث و اتفاقات سال 1357، لازم بود توضیح بیشتری در اینباره نوشته میشد و شرحی کوتاه دربارهی دیگر مناطق استان از جمله اسفراین» هم میآمد.
در بین افراد تاثیرگذار در رویدادهای آن روزها، عنوان فامیلی یکی از شهروندان بجنوردی هم اشتباه آمده است.
در حالی که میدانیم، آغاز حرکت پاییز 57، منحصر به چند نفر نبود و با مشارکت عموم طبقات اجتماعی در بجنورد شکل گرفت.
صفحهی 96،
دو تصویر با عنوانتصاویری از فعالیتها و راهپیماییهای قبل از انقلاب اسلامی در استان» چاپ شده است.
در حالی که این دو عکس، مربوط به روزهای پس از 21 بهمن 1357است.
به خصوص عکس دوم و در ارتباط با حضور پرسنل پایگاه هوایی شهرآباد در بجنورد که ظاهراً پس از 19بهمن 57است.
صفحهی 116،
معرفیشکرپنیر»به جای آبنبات بجنورد.
جای تاسف و سوال است چرا تدوین کنندگان و گردآورندگان این بخش از کتاب جغرافی، واژهی شکرپنیر» را به جای آبنبات بجنوردی»گرفتهاند؟
در حالی که آبنبات، کلمهای است برای نوعی خوراکی، با سابقهای بیش از یک سده در این شهر و تقریباً هیچ ارتباطی هم با شکرپنیر ندارد.
به این دلیل که، مواد تشکیل دهندهی آبنبات و شکرپنیر، متفاوت از همدیگر هستند.
تصور میرود شاید زمان آن فرا رسیده باشد، هنگام نوشتن دربارهی فولکلور و یا آیین و سنتهای اهالی خراسان شمالی، با پرهیز از یکسونگری، ذهن خود را از بند دیدگاههای خاص برهانیم و با نگاهی متوازن و همه جانبه، در تهیهی متن برای چاپ در کتابهای درسی بکوشیم.
مگر آن که باور چندانی به واژههایی همچونگنجینهی فرهنگها، رنگین کمان اقوام و دیار معرفتها» نداشته باشیم.
زیرا، فولکلور و ادبیات شفاهی ساکنان اولیهی این سرزمین، امانتی به یادگار مانده نزد ما است که باید بی هیچ قضاوتی، آن را به دست آیندگان بسپاریم.
در کتابی با ناماستان شناسی خراسان شمالی» برای پایهی دهم دبیرستان که سال1395چاپ پنجم آن است، به گوشههایی از فرهنگ و فولکلور خراسان شمالی پرداختهاند.
ظاهراً به نظر میرسد این ارزیابی کمی شتابان انجام گرفته است.
به همین سبب، پیشنهاد میشود در مواردی از متنها تجدید نظر انجام گیرد.
عنوان کتاب،استان شناسی خراسان شمالی»است.
شاید لازم بود برای خوانش بهتر، از ویرگول هم استفاده میشد و یا عبارت خراسان شمالی» بین پرانتز قرار میگرفت.
هر چند اگر دو عنوان، در دو سطر طراحی میشدند، خوانش آن بهتر میشد.
فصل سوم این کتاب، ویژگیهای فرهنگی استان خراسان شمالی» است که نگاهی کوتاه به آن میاندازیم:
صفحهی 76،
در ارتباط با آیین سوگواری شهروندان بجنوردی، پیشنهاد میشود متن آورده شده به این شکل تصحیح شود:
اولین روز سال نو، در مراسم گرامیداشت افرادی شرکت میکنند که پس از عید غدیر فوت شدهاند.»
البته اگر در مناطقی از خراسان شمالی، در اولین روز نوروز به دیدار خانوادههای عزادار در طول سال میروند، باید در اینباره توضیح داده میشد.
صفحهی77
عکسی از موزهی مردم شناسی بجنورد چاپ شده که نمایی از یک کرسی و لحاف روی آن است.
مردی با لباس محلی زیر کرسی نشسته است و زنی با کمی فاصله، کنار کرسی.
متن انتخاب شده برای عکس، این جمله است:
نمایی از مراسم شب یلدا»
شاید لازم بود توضیح داده شود تصویر مراسم شب یلدا در ارتباط با کدامیک از شهرهای استان است.
زیرا فضای در عکس، هیچ شباهتی با مراسم شب چلهی بجنورد» و یا شهروندان بجنوردی ندارد.
در تصویر چاپ شده که نمایی از یک اتاق در موزهی مردم شناسی بجنورد است، رختخوابهای چیده شده بر روی هم، نشان از زندگیهای مردمان دههی 50 به قبل دارد. اما نشانهای از شب چلهی شهروندان بجنوردی، بر روی کرسی و اطراف آن به چشم نمیخورد.
صفحهی78،
دربارهی آیین قربانی و عید قربان بین ترکمنهای منطقهی جرگلان، توضیحاتی نوشته شده است که اطلاعات دقیقی نیست و نیاز به پژوهش بیشتر دارد.
عبارت مشهور قربان شور»، قربان شورا» نوشته شده است که منظور را به درستی به خوانندهی متن نمیرساند.
صفحهی 79،
در ارتباط با کشتی با چوخه، این عبارت آمده است:
این ورزش در استان پیشینهای 2500 ساله دارد.»
هر چند ورزش پهلوانی کشتی، قدمتی چند هزارساله در ایران زمین دارد، اما تاکید بر یک نوع روش در کشتی با نام چوخه»، نیازمند به ارائهی مستنداتی دقیق از کتب قدیم دارد.
و این که عدد 2500 سال برای این نوع کشتی در شمال خراسان، از چه منابع مکتوبی استخراج شده است.
صحفهی 80
در تیتری با عنوانبرای مطالعه» چنین آورده اند:
در سپاه داریوش هخامنشی، سی هزار اسب ترکمن موجود بوده است.»
شاید لازم است ماخذ این عدد در پانوشت کتاب میآمد.
صفحهی81
در ارتباط بازبان شناسی و گویشهای محلی»، بدون اشاره به تاریخ گذشته و حال استان خراسان شمالی، به گویش کرمانجی، زبان ترکی، گویش تاتی» پرداخته شده که به دقت بیشتری نیازمند است.
صفحهی 83،
عکسی با عنوانبخشیهای کرمانج»و بدون معرفی به چاپ رسیده است.
در حالی که هیچ توضیحی، در ارتباط با هنر و یا ساز تخصصی افراد نیاوردهاند.
در انتهای همان صفحه، با عنوانبیشتر بدانیم»، تنها به لباس دو قوم در استان اشاره شده است.
در حالی که یقین داریم بقیهی اقوام ساکن در استان، عنوانهایی خاص برای پوشش خود داشته و دارند که در این گزارش نیامده است.
صفحهی 84،
در معرفی غذاهای محلی استان، سه غلط املایی در متن وجود دارد و کلمههای حُلوَه، فطیر و قطاب»، هُولوَه، فتیر و قتاب»نوشته شده است.
شاید لازم بود در نگارش عنوان غذاها، دقت بیشتری به کار گرفته میشد.
از جمله،آب مُجی، کوماچ و سوزمَه». عبارتهایی که تقریباً رایج نیستند.
در بخش بازیهای محلی، سه بازی با نامهایچِلی آقاج»، لَپَر» و کِچه کِچه» آمده که اشتباه است.
در بازیهای بومی بجنورد، عنوانهایی با اسامی چِلّی آغاج»، لَبَّر» و کَچَه کَچَه» وجود دارد.
کلمهی آقاج» را هم زنده یاد دهخدا،آغاج» آوردهاند.
جای تعجب است که گردآورندگان و گروه تالیف، تنها به یک یا دو کتاب در حوزهی فولکلور بسنده کردهاند که به مواردی از نوشتههای آنها، ایراداتی اساسی وارد است!
و امیدواریم نویسندگان آنها در چاپهای بعدی، تجدید نظری کلی در شیوهی نگارش و ویرایش آن داشته باشند.
تنها کافی بود گروه نویسندگان کتاب جغرافی، با گرفتن یک یا دو تماس از طریق تلفن با شهروندان کهنسال بجنوردی، به اطلاعات درست و دقیقی دربارهی بازیهای محلی و فولکلور و فرهنگ شفاهی بجنورد، دست پیدا کنند.
(ادامه دارد)
پیشینهی دقیقی از کشت اولین نهال یا درخت انگور در سرزمین ایران را در دست نداریم.
اما واژهی انگور، در شعر شاعران بسیاری از جمله رودکی، فردوسی، خیام، مولانا، سعدی و حافظ و .آمده است که هر یک از منظر خیال خود، برای انگور و خوشههای آن سرودهای به یادگار گذاشتهاند.
همچنین در کتابهای دینی قدیمی، اسطورهها و دلسرودههای افراد و اقوام در نقاط مختلف جهان، نام انگور آمده است.
تاکستانهای پروسعت نیشابور و بلخ و شیراز در سدههای پیش و باغ های زیبای انگور در خراسان، همگی به سابقهای از قرنها قبل دلالت دارند.
باغات فاروج، شیروان، اسفراین، بجنورد و روستاها و بخشهای اطراف آن، از دیرباز محل کشتوکار و درآمد خانوادههای بسیاری بوده که از این طریق، روزگار خود را میگذرانیدند.
در شهرمان بجنورد، عنوانهایی خاص برای انواع انگور از گذشتههای دور به یادگار مانده است که میتوان از این اقلام نام برد:
آق ایزِم(انگور سفید)
بُتَّه گَج(بوتهکج)
تُف تُفی، خلیلی
دیوانه، رازقی
روچَه(یاقوتی)، سفیدبریان
صاحبی، عسگری
قَرَه ایزِم(انگور سیاه)
کلاهداری،
کج انگوری(گَلِن بِرماقِه)
کشمشی، لعل، مسگهای و.
در گویش ترکی با لهجهی بجنوردی، واژگان جِلِنگَه»، تِلِسگَه»، بوجَه»، به قسمتهایی از یک خوشه انگور اشاره دارد.
تا آن جا که واژهی جلنگه»، در یکی از مجموعه ترانههای فولکلور به زبان ترکی هم آمده است:
بیر جِلِنگ ایزمَه یِچِن گِددِم قَلَندَر باغِنَه.».
و یا واژهی انگور(ایزِم):
گِددِم باغَه ایزِمَه، تیکان باتدِه دیزِمَه.».
در باورها و ضربالمثلهای ترکی، حضور میوهها را به راحتی میتوان احساس کرد. از جمله کنایهی:
یاخشِه ایزِمِه، شَغال یَه
(انگور خوب را شُغال میخورد)
اشارهای هم به انگور خوب و ن خوبی که بیوه شدهاند » در مثلهای ترکی شده است.
در بین میوههایی که پدرها و پدربزرگها سعی داشتند از ابتدای میزان تا شب چلّه آن را نگهداری کنند، یکیشان انگور بود که خوشهها را از تیرهای چوبی سقف خانههای کاهگلی آویزان میکردند.
این شیوهی محافظت رااَوَنگ اِیْدماق» یا آونگ کردن» مینامیدند.
تَلار» و دالوار»، دو واژهی نام آشنا تا قبل از ورود فرهنگ آپارتماننشینی در بجنورد بود که برای رشد بهتر و بیشتر درختان انگور، از این روش بهره میبردند.
از انگور، همانند بسیاری از میوهها و تنهی درختان آنها، استفادهی مختلفی میشود. از جمله: تهیهی شیره، کشمش، غوره، سرکه، زُقّوم، نوشیدنی الکلی و برگ مُو که نقشی انکارناپذیر در غذای دُلمَه» دارد.
از شاخهها و تنهی آن به عنوان زغال مِیْم» و تکه چوبی از مُو، شاخص اندازهگیری برای کاری جمعی با عنوان آلشِق»، یعنی قرض دادن شیر گاو و گوسفند همسایگان به همدیگر که تا اواخر دههی 60 در شهر بجنورد رایج و مرسوم بود.
این شهر تا چند دهه پیش، به لطف آبهای جاری از جانب چشمهی بشقارداش و قناتهای اطراف، به تاکستانی وسیع شباهت داشت که تعدادی خانواده در دل آن، اقدام به ساخت چند خانهی کاهگلی کرده بودند.
کمتر باغ و یا خانهای در سطح شهر وجود داشت که در کنار درختان توت، زردآلو، به، سیب و گلابی، انگور با رنگهای متفاوت از همدیگر در آن نباشد.
برای نمونه: حدفاصل چهارراه باسکول تا چهارراه 17شهریور(میدان25شهریور) و خیابان میرزاکوچکخان، باغهایی به هم پیوسته و با کوچه باغی کم عرض بودند که اصلیترین محصول آنها، انگور بود.
اواخر دههی 40، با تعریض این مسیر، همهی باغها به خانهی مسی و محیطهای تجاری تبدیل شدند و از باغهای پر وسعت انگور، تنها خاطرههایی در ذهن پدربزرگها و مادربزرگها به یادگار مانده است.
پی نوشت:
در ارتباط با تعداد اقلام انگور در سطح کشور و متناسب با آب و هوای استانها، تا امروز عنوان حدود 55 نوع به ثبت رسیده است.
درباره این سایت